به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ نشست نقد و بررسی کتاب «روشنفکران رذل و مفتش بزرگ» همراه با نکوداشت داریوش مهرجویی روز چهارشنبه در خانه هنرمندان ایران برگزار شد. در این نشست حاتم قادری، استاد دانشگاه و پژوهشگر با موضوع «روشنفکران از خیرخواهی تا اقتدارگرایی» و مجتبی گلستانی، نویسنده و منتقد ادبی با موضوع «روشنفکران در سینمای مهرجویی با نگاهی به کتاب روشنفکران رذل و مفتش بزرگ» به عنوان سخنران حاضر بودند.
پیش از این اعلام شده بود که داریوش مهرجویی نیز در این نشست با موضوع «جامعه روشنفکری ایران در یکصد سال گذشته» سخنرانی خواهد داشت که این برنامه بدون حضور او برگزار شد.
مهرجویی که فارغالتحصیل فلسفه از دانشگاه UCLA امریکاست، در کتاب «روشنفکران رذل و مفتش بزرگ» از منظری فلسفی به آثار داستایوفسکی میپردازد. مهرجویی با محور قرار دادن رمان مشهور «برادران کارامازوف» و همچنین پیگیری تفکرات این نویسنده در دیگر آثارش مثل «جنایت و مکافات» و ماجرای کشته شدن زن رباخوار توسط راسکولنیکوف که یکی دیگر از روشنفکران رذل به شمار میآید یا «جنزدگان» و ماجرای خودکشی کیرلف، به تحلیلی از شخصیتها در آثار داستایوفسکی میرسد؛ شخصیتهایی که با اتکا به احساس مصلحتجویی و هریک بهزعم خود با اندیشه سعادت بشری و ضمنا با توهم برگزیده بودن، دست به جنایت میزنند. مهرجویی در تحلیلهای خود به نوعی این سوال را برجسته میکند که آیا یک روشنفکر، به صرف تفکرات روشنفکرانه و البته انسانی خود، مجاز به تصمیمگیریهای جنایتگونه است یا خیر؟ از طرف دیگر، مهرجویی معتقد است داستایوفسکی در قرن نوزدهم (١٨٧٩-١٨٢١) با آثار خود (خصوصا با اشاره به داستان مفتش بزرگ) ظهور توتالیتاریسم و حکومتهای تمامیتخواه را در جهان، پیشگویی کرده است؛ حکومتهایی که دیکتاتورهایی مانند تروتسکی، لنین، استالین، هیتلر، موسیلینی و... آنها را اداره میکردند.
این کتاب چنان که خود مهرجویی در پیشگفتار آن میگوید ابتدا برای پایاننامه کارشناسی در رشته فلسفه از دانشگاه (UCLA) در سال ١٣٤٧ تنظیم شده است که با افزودهها و کاستهایی منتشر شده است. دو فصل اول کتاب به شخصیتهای برجسته رمانهای داستایوفسکی به ویژه در «جنایت و مکافات» و شاهکارش «برادران کارامازوف» میپردازد و مهرجویی با توانمندی و زیبایی از بعدی فلسفی این شخصیتها را واکاوی میکند و نبوغ داستایوفسکی و شخصیت پیامبرگونه او را که حوادث بزرگ و خونبار قرن بیستم را پیشگویی میکرد، به مخاطب نشان میدهد. فصل سوم این کتاب راجع به توتالیتاریسم است و مهرجویی در این فصل ساختار نظامهای توتالیتر و ایدئولوژیهای ویرانگر و خونبار قرن بیستم را توضیح میدهد و در فصل پایانی ترور و وحشت در نظامهای توتالیتر به ویژه نظام شوروی سابق و حکومت استالین را واکاوی میکند.
«برادران کارامازوف» یکی از درخشانترین کتابهای فیودور داستایوفسکی (١٨٨١-١٨٢١ م) و از برجستهترین آثار ادبی جهان است. افسانه منش بزرگ را که ایوان کارامازوف برای برادر کوچکتر خود، آلیوشای نوکشیش، تعریف میکند، در واقع حکم داستان در داستان را دارد و اثری مستقل و جدا از کل کتاب است. اما با این حال، دربردارنده چکیده و جوهر اندیشه و جهانبینی داستایوفسکی و به نوعی حامل و حاوی همه شخصیتهای نخبه و سایر رمانهای اوست؛ شخصیتهایی که در آنها با عنوان روشنفکران رذل نام برده میشود؛ چون همگی به نوعی دست به جنایت زدهاند و همه گرفتار تناقضی ماهوی در اندیشه و عمل خود هستند.
کتاب «روشنفکران رذل و مفتش بزرگ» سال ٩٣ از سوی نشر «هرمس» و در ١١٢ صفحه منتشر شد.
در این نشست دکتر حاتم قادری، استاد علوم سیاسی و مجتبی گلستانی درباره نقش روشنفکران در جامعه ایران، با توجه به نگاه سینمای مهرجویی به این قشر پرداختند و شهرام اقبالزاده نیز به نمایندگی از مهرجویی سخنانی را مطرح کرد.
حاتم قادری صحبتهای خود را با عنوان «روشنفکران از خیرخواهی تا اقتدارگرایی» آغاز کرد و نقش روشنفکران در آثار داستایوفسکی را نمونهای برای بست این اظهارات برگزید: «به نظر من دلیل مطرح شدن داستایوفسکی به عنوان یک نویسنده کلاسیک این است که دست روی پرسشهایی گذاشته که سرحدات انسانی را به چالش میکشند. برخی از روشنفکران درکتابهای داستایوفسکی به عنوان مثال «ایوان» در «برادران کارامازوف» عمیقترین پرسشهای ممکن را که به وجود و زیست آدمی برمیگردد مطرح میکنند. به همین دلیل است که میبینیم داستایوفسکی همواره نویسندهای حرفهای نیست، بلکه نویسندهای است که در فضاهایی سیر میکند که عموما انسانهای عادی به آنها دسترسی ندارند؛ فضاهایی که ممکن است فراز و فرودهای سهمگینی را در روح و روان انسان ایجاد کند.»
قادری با ارایه تحلیل خود از شخصیتهای آثار داستایوفسکی تاکید کرد: «بیجهت نیست که میبینیم برخی شخصیتهای آثار این نویسنده در عین خشونت و غلیان اعتراض و عصیان، روی زمین زانو بزنند و زمین را ببوسند. میل عجیب این افراد به خشونت و پرسش بنیادینی که درباره دغدغههای وجودی انسان از جمله دین، معنا و خدا دارند به ما این فرصت را میدهد میان این شخصیتها و فضای روشنفکری قبل از انقلاب ایران و حتی دو دهه ابتدای انقلاب مقایسهای انجام دهیم.» او پیش از آغاز بحث درباره فضای روشنفکری در ایران، حاضران در جلسه را برآن داشت توجه کنند «در بحث پیرامون فضای روشنفکری به همه چهرههای روشنفکری نظر ندارد؛ بلکه عمدتا به آنها نگاه میکند که برای خودشان نقشه راهی داشتند؛ یا به عبارتی صورتبندیهایی داشتند که بنا به تصورشان میتوانست نجاتدهنده ایران و از بین برنده فلاکتهای آن باشد.»
مقایسه روشنفکران ایرانی و شخصیت های آثار داستایوفسکی
قادری سپس مقایسه روشنفکران ایرانی و شخصیتهای آثار داستایوفسکی را با این گذاره ادامه داد که: «ایوان در رمان برادران کارامازوف، روشنفکری است که بهشدت معترض است، اما اعتراضهای او پرسشآلود است به جای آنکه پاسخآلود باشد؛ به طوری که میتوان نوعی رندی را در پرسشها و تغییرافکنیهای او دید. در مقایسه ایوان با روشنفکرانی که من حداقل یک دهه با آنها همدلی داشتهام میبینیم که روشنفکران ما به پرسشهای ایوان پاسخ میدهند؛ در واقع تفاوت عمده روشنفکر داستایوفسکی و روشنفکران ایرانی این است که اولی پرسشآلود بود و دومی پاسخآلود. خود من وقتی جوان بودم، البته روشنفکر نبودم اما به فضاهای روشنفکری تعلق خاطر داشتم و آن موقع همه ما فکر میکردیم کافی است فرصتی ایجاد شود تا بتوانیم دست در جیبهای تئوریک و ایدئولوژیکمان ببریم و نه فقط پاسخ پرسشهای جامعه ایران که کل جامعه بشری را بیرون بیاوریم.»
این مدرس دانشگاه همچنین با یادآوری فضای حاکم بر سالهای پیش از انقلاب تاکید کرد «نیروهای چپ و نیروهای مذهبی در همین حالوهوا فعالیت میکردند و هر دو این نیروها نقشههای راه متفاوت داشتند و گاهی در رقابت با یکدیگر به سر میبردند. ولی در اینکه هر دو فکر میکردند پاسخهای آمادهای برای پرسشهای جامعه بشری دارند تفاوتی با هم نداشتند. شاید از خودگذشتگیها، زندان رفتنها، تحمل شکنجه و تبعید از سوی روشنفکران به دلیل این بود که خیال میکردند روشنفکران ما کسانی هستند که تایید شده تاریخ، هستی یا خداوند هستند، کسانی که فکر میکردند یا در مسیر ماتریالیسم تاریخی مارکس قدم برمیدارند یا در مسیر هابیل و قابیل و جناح حق الهی. مهم این است که هر دو جناح تصور میکردند به نوعی تایید شده هستند و گویی که انرژی و تفکر خود را از همین
تاییدشدگی میگرفتند.»
قادری در ادامه با بیان اینکه «من پس از سالها به این نتیجه رسیدم که مشکلی اساسی بر سر راه غایتاندیشی بشر وجود دارد و آن اینکه بسیاری تصور میکردند میتوانند صورتبندیهایی داشته باشند که غایات مطلوب بشر را از آن خود کند»، به «نقد غایتاندیشی بشر» پرداخت و نقد خود را اینگونه ادامه داد که «گویی آن غایات آخرتها و نهایتهایی در انتظار کشف شدن، به دست آوردن و فهم شدن هستند و وقتی این غایات را بفهمیم میتوانیم مسیر راه را براساس آنها تعیین کنیم و در این مسیر فداکاری را هم میپذیریم.»
آلاحمد روشنفکر بدون نقشه راه
این استاد علوم سیاسی به همین واسطه صورتبندی از روشنفکران مورد نظر خود به دست داد و گفت: «البته برخی روشنفکران ما در عین اینکه بسیار متعهدانه عمل میکردند و تصور میکردند باید درباره هر چیزی نظر بدهند، مقید به نقشه راه نبودند. منظور من جلال آلاحمد است. او به تعبیری دچار نوعی سرگشتگی بود، به براندازی نظام علاقه داشت، به اقدامات اگزیستانسیالیستی رو میآورد و گاهی حالات نوستالژیک خود را به دیگران تسری میداد. اما آلاحمد کجا و کسی مثل شریعتی کجا که گویی نقشه راه را در دست داشت؟ یا آلاحمد کجا و جریانات چریکی کجا؟ یکی از مشکلات اساسی که روشنفکران ما داشتند و بعضا دارند دلبستگی به کشف صورت واحد است، مثل کاری که فیزیکدانان انجام میدهند و تصور میکنند نظریه نهایی جهان را یکپارچه کرده و همهچیز را برای ما آشکار میکند و سپس به ما میگوید به کجا باید برویم.»
قادری در ادامه به آثار فلسفی مانس اشپربر اشاره کرد. «اشپربر در کتاب قطره اشکی در اقیانوس بین دو صورتبندی مانده است، از طرفی رگههای مارکسیستی دارد، اما مارکسیستی که در دامها و چالههای استالینیسم گیر افتاده و در عین حال نمیتواند از استالینیسم به راحتی بگذرد. چنین شخصیتی در برزخ بهسر میبرد، یعنی روشنفکری است که اگرچه نسبت به صورتبندیهای کلان تردید دارد و به مرحله انکار برخی از آنها رسیده است، به مرحلهای میرسد که میگوید هیچ کسی را به هیچ جریانی دعوت نمیکنم.»
این کارشناس با طرح پرسشهای احتمالی صحبتهایش را پیگرفت. «ممکن است پرسش ایجاد شود که آیا چنین گزارهای به معنای فلج شدن روشنفکری است؟ یا دست برداشتن روشنفکری از تعهدات خود یا باری به هر جهت شدن روشنفکران؟» و در پاسخ گفت: «برای من خیر. برای من روشنفکران زمان شاه با همه صورتبندیها، تلاشها و رنجهایشان روشنفکری را ساده کرده بودند، به این معنا که غایات مشخص، صورتبندی مشخص و فداکاری مشخص برای به حرکت درآوردن گردونه کافی است. مارکسیستها هم میگفتند چرخ کوچک چرخ بزرگ را به گردش در میآورد و همهچیز خوب میشود. زمان شاه ما روشنفکران دیگری به جز سارتر هم در اروپا داشتیم مثل ریمون آرون، ولی صدایشان در ایران شنیده نمیشد. توجه داشته باشید که حرف من انکار روشنفکری قبل از انقلاب نیست بلکه معتقدم ما به جهت تئوریک معضل تاریخی دیرپایی سر راه بشر داریم که توضیح آن در نشستی یکی دو ساعته ممکن نیست.»
استاد علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس با بیان اینکه «روشنفکران وقتی میخواهند خیرخواهی کنند معتقدند جنسی که ارایهکنندهاش هستند باید در رأس قدرت قرار بگیرد»، به طرح مشکلات این مسیر پرداخت. «مشکل دیگر روشنفکران ما این بود که تصور میکردند جامعه رها شده نیاز به انسانهای رها شده دارد. در دوران قبل از انقلاب به عنوان مثال چریکی اوج فشار را تحمل میکرد برای اینکه بتواند از متعلقات بیرونی خود خالی شود که این نشدنی بود. این در واقع اشتباه آرمانگرایانهای بود که به انسانها فارغ از ظرفیتهای آنها و تکثر این جهانی نگاه میکرد، اشتباهی که میتوان گفت به یک معنا منطقه ما را درگیر کرده است.»
قادری به جملهای از سخنرانی پریکلس با عنوان «رثای شهیدان» در جنگهای پلوپونزی اشاره کرد و معتقد بود «این در تاریخ ما گم است. » او میگوید: «یک شهروند آتنی برای آتن فداکاری کرده و جان میبازد و همین جانبازیاش است که ما را وامیدارد از او تجلیل کنیم و همین جانبازیاش است که او را فراتر از آسیبهایی مینشاند که به عنوان یک انسان متوجه جامعه کرده است. » این جمله یعنی خوب و بد یک شهروند در هم تنیده شده و منافع و اغراض خودش را دنبال میکند ولی در یک نقطه در قالب یک پیوند شهروندی میتواند از شهر خود دفاع کند.»
به عقیده حاتم قادری چیزی که در تاریخ ما گم شده شهروندی به معنای پویاست که با شهروندی مناسکی متفاوت است. شهروندی پویا هر فرد را انسانی اینزمینی میبیند که البته میتواند غایات غیرزمینی هم داشته باشد. شهروندیای که فرد در فضاهایی که ما در آن زیست میکنیم با ما ارتباط برقرار میکند اما به گونهای نیست که بخواهد برای ما نقشه راه داشته باشد: «من معتقدم شهروندی پویا میتواند ما را به چریکهای اجتماعی تبدیل کند. در واقع ما نیاز داریم فرصتهای انسانها را پیدا کنیم و آنها را حفظ کنیم. به همین دلیل است که من پیشنهاد میکنم آن دسته از روشنفکران که از پرسشگری نمیهراسند و حاضرند عمیقا رنج تردید را به خودشان بقبولانند و نه آنها که نقشه راهی در دست دارند و به دیگران تحکم میورزند، نیاز به راهی بینابین دارند، آنها میتوانند در دل جامعه بزرگ، جامعه کوچکی داشته باشند که در آن دست به تجربه بزنند.»
باید مش حسنهای درونمان را رام کنیم
اما بخش دیگری از صحبتهای حاتم قادری به دوران انقلاب اشاره داشت. به تعبیر او در آن دوران آدمها بهشدت ایدهآلیستی فکر میکردند اما امروز این تفکر جنبه کارکردی پیدا کرده است: «این در حالی است که شهروند پویا نه حاضر است تبدیل به چریک شود و نه مثل جوانان امروزی فکر میکند یک عمر بیشتر ندارد و تنها دغدغهاش این است که آن را چطور بگذراند. امروز کمتر جوانی در پی چریک اجتماعی یا چریک شهروندی شدن است و به همین دلیل من معتقدم ما نیازمند جوامع کوچکی در دل جامعه بزرگ هستیم که پرسشهای بنیادین در آنها قابل طرح باشد. این جوامع کوچک نیازمند روشنفکرانی هستند که رنج تعلیقهای پاسخها را تحمل کنند و دنبال پاسخ سریع نباشند.»
او در اظهارات خود به امیال انسانی روشنفکران اشاره کرد. به تعبیر حاتم قادری پرسشآلود بودن است که ایوانِ برادران کارامازوف را برایش مهم میکند: «به همین دلیل برخلاف داریوش مهرجویی و برخی دوستان نمیگویم از دل ایوان مفتش درمیآید. اگر شما میبینید که برخی از شخصیتها در رمان جنایت و مکافات یا تسخیرشدگان خودکشی میکنند به دلیل این است که میل به خداشدن دارند. من فکر میکنم کسانی که قبل و بعد از انقلاب طراح نقشه راه بزرگ بودهاند هم نوعی میل به خداشدن داشتهاند. این میل، میلی انسانی است و ما نباید آن را به سمت چیزهای جزیی هزینه کنیم، همانگونه که نباید این چیزهای جزیی را کاملا کنار بگذاریم با این هدف که به خودمان فشار بیاوریم و اعماق انسانها را درنوردیم.»
حاتم قادری در پایان از فیلم «گاو» و معنای روشنفکری در این اثر مهرجویی تعبیر متفاوتی کرد: «مش اسلام زمانی که خسته شد شروع به زدن مشت حسن کرد. این در حالی است که باید بپذیریم در درون همه ما گاوهایی زندگی میکنند که با هیچ ترفندی نمیتوان آنها را از بین برد. همه ما شهروندانی هستیم که یک پای ما در زندگی شبهگاوی است و پای دیگر در زندگی انسانی. ما نباید گاوهایمان را بزنیم و در عین حال نباید انسانیت خود را هم فراموش کنیم. در نهایت باید بپذیریم مش حسنها در درون ما هستند و ما باید بتوانیم آنها را رام کنیم.»
«هامون» بیانگر شخصیت داریوش مهرجویی است
بخش دیگری از نشست «روشنفکران از خیرخواهی تا اقتدارگرایی» به اظهارات مجتبی گلستانی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه اختصاص داشت.
او مهرجویی را شخصیتی دغدغه مند معرفی کرد که هیچگاه راضی نشده و همین ویژگی به جذابیتهایش افزوده است: «هامون به عنوان سرشناسترین اثر مهرجویی تا حد زیادی بیانگر شخصیت اوست، حمید هامون همچون مهرجویی فرد موفقی است اما هیچ چیز او را راضی نمیکند و دغدغه دیگری دارد و آن جهش ایمان است. متن خاص در اینجا سینمای مهرجویی است. پرداختن به معیارهای مشخص و مطلق برای توصیف روشنفکری مقبول نیست و زمانه ما، زمانه عبور از ذات گرایی، ایدهآلیسم است. و این همان چیزی است که در این کتاب به آن پرداخته شده است.»
او رابطه سینمای مهرجویی یا روشنفکری را با دو گزاره توضیح داد: «مهرجویی در سینمایش کار روشنفکری و روشنفکران را نقد کرده است و از سوی دیگر سینمای او کار روشنفکری کرده است. تشریح و تحلیل طبقه بیطبقه روشنفکران نیازمند تحلیل نظری است. مارکس در رویکرد خود روشنفکران را ایدئولوگهای بورژوازی میخواند، آنها را همدستان حاکمیت میداند و در مجموع تلقی منفی نسبت به آنها وجود دارد. در ادامه سنت مارکسیستی، گرامشی در نامههای زندان تلقی خاصی از روشنفکران ارایه میکند که پیرو تلقی مارکس است؛ او معتقد است روشنفکران دستاوردهای حکومت سرمایهداری را تولید و توزیع میکنند یا به بیان آلتوسر سرمایه داری را بازتولید میکنند. گرامشی با ایجاد یک تبصره، روشنفکران را به دو گروه تقسیم میکند؛ از یک سو روشنفکران سنتی بودند ؛ چیزی که تاکنون به آن اشاره شد همچون پزشکان و مهندسان و... و از سوی دیگر روشنفکران ارگانیک قرار دارند که همپای مردم حرکت میکنند و به دنبال تثبیت هژمونی حاکم نیستند. این گروه از روشنفکران برای رسیدن به غایتی که مدنظر مارکسیسم است، لازم است همان کاری را که روشنفکران سنتی برای حاکمیت انجام میدهند برای مردم و طبقه کارگر انجام دهند. بنابراین شمول تلقی گرامشی از روشنفکران بیشتر از تلقی مارکس است، چرا که او گروهی از روشنفکران را همپای مردم میداند. از اینجا مفهوم روشنفکر خوب و بد مطرح میشود، همان چیزی که سارتر در کتاب «ادبیات چیست؟» درباره تعهد و التزام روشنفکران مطرح میکند و در ادبیات معاصر ما نیز جلال آلاحمد مطرح میکند.»
گلستانی در بخشی از این نشست به رویکرد میشل فوکو به مساله روشنفکری پرداخت؛ فوکو معتقد بود باید از روشنفکر عام عبور کرد و متخصصان باید به صورت خرد و در حوزه تخصصی خودشان دست به نقد بزنند و اقتدارزدایی بکنند. فوکو کار روشنفکران را نقد میداند تا ریشههای مویرگی قدرت حاکمیت را افشا کند.
ردپای متفکران ایران در آثار داریوش مهرجویی
گلستانی با اشاره به این تعریف به توصیف مفهوم روشنفکری در ایران پرداخت. به عقیده او روشنفکران ایرانی در دوره معاصر تا حد زیادی تحت تاثیر
Intelligentsia (روشنفکران روسیه) بودهاند و این به دلیل قدرت جریانهای چپ و حزب توده تا دهه٤٠ در ایران بوده است. بر اساس آنچه در رمانهای داستایوفسکی آمده، روشنفکران به جای آنکه باری از روی دوش جامعه بردارند خود باری بر دوش جامعه شدهاند و این همان تصوری است که طرفداران دیدگاه چپ از روشنفکری به جامعه ایران وارد کردهاند.
این پژوهشگر فلسفه با تقسیمبندی سینمای مهرجویی به چهار دوره، بر آثار او پیش از انقلاب بیشتر متمرکز شد: «در سینمای قبل از انقلاب مهرجویی شاهد فیلمهایی چون «آقای هالو» و «گاو» هستیم؛ در سینمای بعد از انقلاب دو فیلم مهم «هامون» و «اجارهنشینها» را میبینیم و در اوایل دهه ٧٠ با فیلمهایی چون «سارا»، «بانو»، «لیلا» و در ادامه «بمانی» به مساله آزادی زنان میپردازد و تلقی جدید مهرجویی که بعد از بمانی آغاز میکند و «میکس» را میتوان مصداق آن دانست. سینمای پیش از انقلاب مهرجویی همچون بسیاری از آثار ادبی آن روزها متاثر از فضای تاریخی آن زمان و به طور خاص انقلاب سفید است. نکتهای که در آثار مهرجویی دیده میشود و میتوان آن را متاثر از تیزهوشی Intelligentsia روسی دانست؛ حضور چهرههایی همچون محمود دولتآبادی، احمدرضا احمدی و بهمن فرسی در فیلمهای اوست و این دلالت خاصی را برای ما تداعی میکند. حتی در «دایره مینا» پزشکی که نسبت به فروش غیرقانونی خون در ایران اعتراض میکند در حقیقت یادآور همان تعهد روشنفکرانه است. یا در فیلم «اجارهنشینها»، شخصیت وکیل که در صحنهای بعد از تخریب خانه با عینک شکسته و سرو روی بسته در خیابان شروع به حرکت چریکی میکند، خود طعنهای به جریان روشنفکری چپ است. در فیلم هامون، این شخصیت به زعم من نه یک قهرمان بلکه یک ضدقهرمان است چرا که از انجام امر غیراخلاقی ابا ندارد و پیام فیلم آن است که ایمان، یک امر فردی است و تا حد زیادی به تاریخ زمانه خودش وابسته است. چرا که ایران در جنگ به سر میبرد و جامعه نیازمند یک التیام است و مهرجویی برای رسیدن آن به طرح پرسش درباره ایمان و عرفان میپردازد.»
هنرمندی که برنامهریزی روشنفکرانه
را زیر سوال برد
گلستانی اما جایگاه ویژهای برای دو فیلم «پری» و «بانو» قایل شد. به تعبیر او «بانو» داستایوفسکیوارترین فیلم مهرجویی و یادآور کتاب ابله است؛ از سوی دیگر او نیز به سوی عرفان رفته است اما عرفان نمیتواند پاسخگوی نیاز او باشد. او اعتقاد دارد، سینمای مهرجویی چند سوال اساسی را مطرح کرده است تا در فیلم پری به آنها پاسخ دهد. «پری یک فیلم عرفانی نیست و بیش از هر چیز واکنشی در برابر مد شدن عرفان در جامعه است و در صحنهای که پری و برادرش در حوض خشک خانه ایستادهاند تلقی غلط جامعه از عرفان را نشان میدهد.»
اما گلستانی حرفهای خود را با تاکید بر جایگاه مهرجویی در عرصه فلسفه و هنر پایان داد. به گفته این پژوهشگر مهرجویی روشنفکری و مدرنیته آمرانه را در آثار پیش از انقلاب خود نقد میکند و از سوی دیگر به نقد عرفانبازی در دوران بحرانهای اجتماعی پس از انقلاب میپردازد. از این رو میتوان گفت این هنرمند همواره برنامهریزی روشنفکرانه برای جامعه را زیر سوال برده است و همیشه نسبت به تاریخ خود متعهد بوده، دلالتهای روشنفکرانه را نقد و به عبارتی اقتدارزدایی کرده است و به نظر میرسد همین ویژگیها او را از دیگر هنرمندان روشنفکر متمایز کرده است.
دلبستگی روشنفکران ایرانی به کشف صورت واحد
حاتم قادری صورتبندیای از روشنفکران مورد نظر خود به دست داد و گفت: «البته برخی روشنفکران ما در عین اینکه بسیار متعهدانه عمل میکردند و تصور میکردند باید درباره هر چیزی نظر بدهند، مقید به نقشه راه نبودند. منظور من جلال آلاحمد است. او به تعبیری دچار نوعی سرگشتگی بود، به براندازی نظام علاقه داشت، به اقدامات اگزیستانسیالیستی رو میآورد و گاهی حالات نوستالژیک خود را به دیگران تسری میداد. اما آلاحمد کجا و کسی مثل شریعتی کجا که گویی نقشه راه را در دست داشت؟ یا آلاحمد کجا و جریانات چریکی کجا؟ یکی از مشکلات اساسی که روشنفکران ما داشتند و بعضا دارند دلبستگی به کشف صورت واحد است، مثل کاری که فیزیکدانان انجام میدهند و تصور میکنند نظریه نهایی جهان را یکپارچه کرده و همهچیز را برای ما آشکار میکند و سپس به ما میگوید به کجا باید برویم.»
زمانه ما، زمانه عبور از ذات گرایی، ایدهآلیسم است
بخش دیگری از نشست «روشنفکران از خیرخواهی تا اقتدارگرایی» به اظهارات مجتبی گلستانی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه اختصاص داشت. او مهرجویی را شخصیتی دغدغه مند معرفی کرد که هیچگاه راضی نشده و همین ویژگی به جذابیتهایش افزوده است: «هامون به عنوان سرشناسترین اثر مهرجویی تا حد زیادی بیانگر شخصیت اوست، حمید هامون همچون مهرجویی فرد موفقی است اما هیچ چیز او را راضی نمیکند و دغدغه دیگری دارد و آن جهش ایمان است. متن خاص در اینجا سینمای مهرجویی است. پرداختن به معیارهای مشخص و مطلق برای توصیف روشنفکری مقبول نیست و زمانه ما، زمانه عبور از ذات گرایی، ایدهآلیسم است و این همان چیزی است که در این کتاب به آن پرداخته شده است.»
نظر شما